ماهان و روروک
جیگرتو بخورم نفسم الان چند روزی دوستداری بزارمت تو روروک وبازی کنی الهی فدای پاهات بشم که به زمین نمیرسه ولی با هزار ذوق وشوق تو روروک بازی میکنی جمعه ای بابا گفت پاشید بریم بیرون رفتیم بازارچه سنتی ستارخان ببینیم مانتو خنک پیدا میکنم یا نه که یه دفعه چشم افتاد به یه عینک دودی با اینکه کمی برات بزرگ بود ولی برات گرفتم هر وقت میزارم تو چشات کلی بهت میخندم اخه ازش بدت میاد ولی چون نمیتونی در بیاریش فقط سرتو بالا پایین میکنی که از چشات بیفته ومنم به این زرنگی تو که میدونی با این حرکت از چشات میفته خیلی خوشم میاد حالا یه جا عینکو که گذاشته بودم تو چشات انقدر سرتو بالا پایین کردی عینک رفت بالای موهات گیر کرد خیلی باحال شد منم مثل شکار لحظ...
نویسنده :
مامانی
2:27